هفته آخر تابستونه، بالاخره داره تموم میشه :)) و من خیلی سرگردونم وسایلم رو نصفه نیمه جمع کردم ولی چیزی هم نیست که جمع کنم بقیشون یا باید شسته شن یا اتو یا دوخته بشن و ترمیم.

خیلی دارن دیر خوابگاه رو باز میکنن حقیقتا و انجام اون همه کار تو یه روز پدر درآره من برعکس یه عده همیشه خودمو عجول نمیدونستم ولی تازگی ها خیلی عجول شدم و خودم اذیت میشم بابتش، از این انتظار باز شدن خوابگاه هم متنفرم

دیگه این که دو نفر که آدمایین که خوشم نمیاد ببینمشون همزمان با من دارن میان خوابگاه ولی نمیدونم همون ساعت یا با همون وسیله نقلیه کاش اینطوری نشه :)))

میگن از خوشبختی ها و حال خوبت بگو، چی بگم آخه وقتی حسش نمیکنم؟ وما احساس بدبختی ندارم ها ولی احساس خوشبختی هم نه متاسفانه. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها